غریبه :
توی گودی دو چشم من،
روزهای روز،
خاک یک ترانه ریختی …
روی انحنای دستهای من،
سالهای سال،
آشیانه ساختی … .
غریبه :
هر شبی که شاعرم،
تا سَحَر که عاشقم،
میشوم خدا،
خالقِ گِلی،
آشنای خوابهای عارفی،
مبتدای دردهای سالکی … .
و باز،
بی وساطت فرشتگان،
میدمم به تو،
میدمم به آن جهانِ خالیِ درونِ تو … .
غریبه :
تو هزار سال پیش از این،
ذبح و سَربُریده مرده ای؛
توی گودیِ دو دست من،
سالهاست خفتهای … !
و من،
آیه آیه در تو روح میدمم؛
بخوان …
« نون و القلم » بخوان،
که حرف … درد … خون …
که «حرف» نام دیگر خداست،
نامِ دیگر جنون.
خاک :
هر شبت که شاعری ،
فکر میکنم شاید از جهان دیگری !
تا سَحَر که باز، میشوی همان نَقش بَندِ پیر،
بینهایتِ مرا، با نگاهِ خود، نقش میزنی.
تو به چشم من، یک خدای ساحری !
و من،
بیصدا و منتظر،
میروم درون شعرها و نقشهای تو،
روی ذرّههای جسم خاکیام،
جای بوسههای تو،
یا نوازش دستهای تو …
و باز،
سِحر میکنی مرا،
روح میدهی مرا،
و من،
در خیال خود، بال میزنم رها …
خاک :
تو نگاه میکنی و من،
رنگ گنگ چشمهای تو،
از ورای خوابهای هر شبم !
رنگ خاک و آتشم !
توی دستهای تو،
من حکایت زمین و بارشم !
هر جهت که دستهای تو، شکل میدهد مرا،
من به آنطرف، قوس میخورم …
ناله میکنم …
مثلِ یک بلور،
یا که نه،
مثل یک سفال نور،
ناز میکنم …
قفل محکمِ لبانِ تو،
با نوای عاشقانهام،
باز میکنم …
مثل یک چکاوکِ رها،
یا شبیهِ راویِ قصهی خدا،
من، سرودِ آفرینش تو را،
ساز میکنم … .
غریبه :
من درونِ نبضهای آسمان،
مثل یک پرندهی گچی،
تاب میدهم تو را …
من، شبیه پنجره،
روی سقف خانهام،
قاب میکنم تو را …
از نوکِ سپید انگشتهای من،
نور میچکد به تو،
شور میدمد به تو،
و تو،
دیگر آن مردهی همیشه نیستی !
میتوانی از عبورِ خوابها،
مثل بالهای من،
روی شاخههای نور،
قصهگوی آفرینشت شوی .
غریبه :
تو،
سالهای سال،
خسته و اسیر سنگ بودهای؛
ولی،
با طلوع دستهای من،
لابه لای مُشتهای من،
از دل سیاه سنگهای سرد،
یک پرندهی رها شدی،
و من،
خالقِ تمام لحظههای تو،
بودَنِ تو را وَرز دادهام،
خونِ دل که نه … خاک خوردهام،
من به آسمان تو مرز دادهام … .
خاک :
من، پُر از عبور و درد،
روی شانههای تو،
مضطرب به خواب میروم،
فکر میکنم پرندهام،
تا که پلک میزنی،
بال میزنم،
میروم رها به آسمان،
فکر میکنم که زندهام … .
جستجوی لحظههای آدمم،
آدم ابوالبشر که نه !
آدمی … غریبهای …
ولی،
تو بگو برای من،
یافت میشود کسی ؟!
پرفورمنس غریبه و خاک
کاری مشترک از تندیسگر: رضا اسعدی، شاعر: دکتر سمانه اسدی نوقابی و عکاس: محسن بازیانفر . دوم آذر ماه 1391
پرفورمنس غریبه و خاک گفتگویی است نمادین و عاشقانه میان خالق و انسان. گفتگویی که گاهی همچون درد دل با خالق خود داریم، در جاهایی عشق میورزیم و در جایی گله و شکایت.